یک بار داشتم با دوستانم ( حلما و هانیه : دو قلو ها و بهترین دوستام ) از مدرسه برمی گشتم. ( سرویس مدرسه داریم ) داشتیم درباره ی سرود بابا رضا 2 باهم حرف می زدیم. من گفتم : « ریحانه قراره تکخوان باشه ولی اون که مرد نیست. » هانیه به شوخی گفت: « روحی رو بیارید. » من گفتم: « کدوم روح؟ » سه تایی غش کردیم از خنده.هانیه درحالی که شکمش درد گرفته بود گفت: « روح نه! آقای روحی »
من گفتم: « خب تو داری میگی روح! دوستی داری که روح باشه؟ » باهم خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم تا رسیدیم به خونه ی ما.من وقتی داشتم می رفتم گفتم:« خداحافظ هانیه ی روحی! » و خندیدیم و زبون درازی کردیم و من رفتم خونه. (همیشه وقتی من میرم خونه برای هم زبون درازی می کنیم)
برچسبها: خاطرات خنده دار , سرویس مدرسه
یه روز با دوستم زینب داشتم بازی می کردم که یکهو پام رفت روی پلاستیکی که رو زمین افتاده بود.( اون قسمت فرش نداشت و لیز بود ) یک بار چرخیدم،روی یک پام ایستادم و یکهو افتادم روی زینب و باهم از خنده شکم مون درد گرفت!
یک بار هم با زینب داشتیم اسمارتیز می خوردیم،من به شوخی پاکت اسمارتیز رو جوری بالای دهنم گرفتم که انگار می خوام اسمارتیز بریزم توی دهنم.بعد زینب گفت:«اَیییییی» بعد باهم انقدر خندیدم شکم مون داشت می ترکید!!! پنج دقیقه خندیدیم و آروم شدیم.ولی دوباره بهم نگاه کردیم و خندیدیم
برچسبها: خاطرات خنده دار , من و زینب