سلام. خب امروز ( امروز که چه عرض کنم یه هفته پیش ) داشتم با عمه زینب چت می کردم یا بهتره بگم تماس تصویری می گرفتم که هانیه زنگ زد قطع کردم و جواب دادم گفت بیا پایین بهش گفتم کار دارم یکم دیگه میام خداحافظ گفتم و قطع کردم دوباره زنگ زدم به عمه زینب حرف زدیم و بعد مامان گفت آماده شو دوباره هانیه زنگ زد من قطع کردم هانیه هم قطع کرده بود بهش زنگ زدم نشد سه بار زنگ زدم نشد دیگه به گوشی عمه ملیحه زنگ زدم هانیه جواب داد گفت چیکار می کنی جواب نمیدی گفتم ول کن چیکار داشتی گفت کی میای پایین گفتم الان می خوام آماده بشم که بیام گفت باشه سریع آماده شو خداحافظ گفتم خداحافظ و قطع کردم به عمه زینب هم گفتم باید آماده بشم برم پایین خداحافظی کردم و رفتم آماده شدم و موهام رو بستم روسری زدم چادرم رو زدم و رفتم پایین اونجا هم ماجرایی بود سریع رفتیم زیر زمین یه بازی کردیم ( بازی خصوصیه😁😆 ) مریم اومد ادامه بازی رو دادیم بقیه اش رو یادم نیییییییست😁
درباره وب
سلام
فاطمهحورا هستم و هشت سالمه. از کتاب خوندن لذت میبرم و عاشق خوندن کامنتهای شما هستم. امیدوارم از وبلاگی که ساختم خوشتون بیاد. سعی میکنم مهربون باشم و وبلاگ خوب و سرگرم کنندهای داشته باشم❤️❤️❤️
موضوعات وب
ویژه ماه اسکین
لینک دوستان
تاريخ : چهارشنبه نوزدهم شهریور ۱۴۰۴ | 21:26 | نویسنده : فاطمه حورا |
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
حامیان ماه اسکین
امکانات وب